in ye soale nesbatan sakht rajebe yeki az hamkelasihaye khoshghelo darskhone ke hatman hameye shoma olom compioteria mishnasidesh;az vaghti ke man mishnasamesh bacheye sar be ziri bod va bar khalafe inke khily khily marmoz va ab zire khah bod vali hamishe ye jor vanemoud mikard ke engar akhare bache mosbat bamaramast.albate toye refaghat kam nemizare darsesham khobe .alanam hameye vahedasho pas karde dare vaseye arshad mesle khar mikhone.ghade motevaseti dare ,hamishe mire radife aval mishine,az compioter khily saresh mishe.edame dar forsate badi
sssssssssssssssssssssalam be hameye hamkelasaye khoshgelam,midonan ke che ghadr dele nezoketon vasam tang shode va vase didane man parpar mizanid.che konam ke majboram vase ye modat shoma ro az didane khodam mahrom konam vali ghol midam khili zod beyam sabzevar va dobare mesle rozaye aval berim mahde kodak .ghorbone hamaton beram .
مرا مى بینى و هر دم زیادت مى کنى دردم
ترا مى بینم و میلم زیادت مى شود هر دم
به سامانم نمى پرسى نمى دانم چه سر دارى
به درمانم نمى کوشى نمى دانى مگر دردم
نه راهست این که بگذارى مرا بر خاک و بگریزى
گذارى آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آندم هم
که بر خاکم روان گردى بگیرد دامنت گردم
فرو رفت از غم عشقت دمم دم مى دهى تا کى
دمار از من برآوردى نمى گویى برآوردم
شبى دل را به تاریکى ز زلفت باز مى جستم
رخت مى دیدم و جامى هلالى باز مى خوردم
کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم
تو خوش میباش با حافظ برو گو خصم جان میده
چو گرمى از تو مى بینم چه باک ازخصم دم سردم
عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم همان یک لحظه ی اول، که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان جهان را با همه زیبایی و زشتی بروی یک دگر ویرانه می کردم ** عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم که در همسایه ی صد ها گرسنه، چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم نخستین نعره ی مستانه را خاموش آندم بر لب پیمانه می کردم ** عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم که می دیدم یکی عریان و لرزان، دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین زمین و آسمان را واژگون، مستانه می کردم ** عجب صبری خدا دارد اگر من جای او بودم به عرش کبریایی، با همه صبر خدایی تا که می دیدم عزیز نابجایی، ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد، وارونه ، بی صبرانه می کردم ** عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم که می دیدم مشوش عارف و عامی، ز برق فتنه ی این علم عالم سوزِ مردم کش به جز اندیشه ی عشق و وفا معدوم هر فکری در این دنیای پر افسانه می کردم ** عجب صبری خدا دارد! همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ، تاب تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد وگرنه من به جای او چو بودم یک نفس کی عادلانه سازشی با جاهل و فرزانه می کردم عجب صبری خدا دارد، عجب صبری خدا دارد... «شعر از معینی کرمانشاهی»
گردش این چرخ را
چرا من جای او باشم؟
سلام.
فکر می کنم تمام چیزی که می خوام بگم توی چند کلمه داخل عکس بیان شده