دیشب هنگام پخش سریال صاحبدلان یک خاطره نه چندان قدیمی برام زنده شد می خوام براتون تعریف کنم شاید به دردتون خورد. پارسال یکی از روزهای سرد زمستان همراه یکی از دوستام رفته بودیم یکی از خوابگاههای دانشجویی. با بچه ها نشسته بودیم و بساط خنده براه بود که ناگهان در اتاق باز شد نگاهم به طرف در برگشت پسری رو دیدم 13 شایدم 14 ساله که کلاهشو تا روی گوشاش کشیده بود پایین و ذره ای از موهاش زده بود بیرون , چکمه ای ابی رنگ تو پاش و کاپشن بزرگی به تنش. اومد بود ببین کسی می خواد کفشاشو واکس بزنه یا نه یکی از بچه ها جوابش داد و اونم رفت انگار نه انگار که کسی امد و رفت چند لحظه بعد یکی از بچه های اتاق بغلی – حسن- وارد اتاق شد سوالی از جمع پرسید "شما چقدر از حال و روز کسانی که باهاشون برخورد دارین با خبرید؟"هر کسی یه چیزی می گفت و از خصوصیات بر جسته خودش تعریف می کرد بعد از کلی بحث وجدل نظر خود حسن را جویا شدیم یک جمله گفت و رفت"این دختر واکسی رو میگم دیدینش " خدایا به کرامت امام حسن مجتبی قسمت میدیم که چشمای ما رو بروی حقایق جامعه باز کنی آمین |