رشته علوم کامپیوتر دانشگاه پیام نور سبزوار

یام نور سبزوار,پیام نور,دانشگاه,علوم کامپیوتر,پیام نور, نرم افزار,سخت افزار,دانشگاه پیام نور سبزوار,آموزشی,دنلود نرم افزار

رشته علوم کامپیوتر دانشگاه پیام نور سبزوار

یام نور سبزوار,پیام نور,دانشگاه,علوم کامپیوتر,پیام نور, نرم افزار,سخت افزار,دانشگاه پیام نور سبزوار,آموزشی,دنلود نرم افزار

مژده


مژده

امروز حتما به صفحه دانلود نرم افزار سری بزنیدچون؟

 

به کوری چشم بعضی ها که چشم دیدن ما رو ندارند امروزدر صفحه دانلود نرم افزار  لیست چیزی فراتراز 230 کتاب الکترونیکی در تمام زمینه ها ازجمله کامپیوتر,علمی,آموزشی,مذهبی,درسی وحتی آشپزی و سایر زمینه ها قرار گرفت  تا بازدید کندگان بتوانندکتاب مورد علاقه خود را به صورت رایگان دریافت نماییند.

 

 

 

آفرینش زن


آفرینش زن

مدت ها بود می خواستم این مطلب طنز رو در وبلاگ بزارم اما راستش دو دل بودم اما  امروز بعد از حرف های آقای رستگاری استاد درس ساختمان داده ها دیدم لازمه این مطلب رو بزارم .

 

در آغاز خلقت ، آفریدگار جهان چون به خلقت زن رسید , دید مصالح سفت و سخت را در آفرینش مرد به کار برده و دیگر چیزی نمانده است. در کار خود واله گشت و پس از اندیشه ای چنین کرد: گردی رخسار از ماه, تراش تن از پیچک , چسبندگی از پاپیتال , لرزش اندام از گیاه , نازکی از نی , شکوفائی از غنچه , سبکی از برگ ,‌پیچ و تاب از خرطوم پیل , چشم از غزال , نیش نگاه از زنبور , شادی از نیزه ی نور خورشید ,گریه از ابر , سبک سری از نسیم , بزدلی از خرگوش , غرور از طاووس , نرمی از آغوش طوطی , سختی از خاره , شیرینی از انگبین, سنگ دلی از پلنگ ,‌گرمی از آتش , سردی از برف , پرگویی از زاغ , زاری از فاخته , دو رویی از لک لک و وفا از مرغابی نر گرفت و به هم سرشت و زن را ساخت و به مردش سپرد.
پس از هفته ای ، مرد نزد خدا باز آمد و گفت : "خدایا این که به من داده ای زندگی بر من تباه کرده ، پیشه اش پرگویی است. دمی مرا به خود وا نمی گذارد ؛ آزارم می دهد؛ مدام نوازش می خواهد ؛ دوست دارد همیشه سرگرمش کنم؛ بیخود می گرید ؛ تنها کارش بی کاری است . آمده ام پس اش دهم . زندگی با او امکان پذیر نیست . از من باز ستانش."
خداوند فرمود:"باشد ." و زن را پس گرفت .
پس از هفته ای دیگر مرد دوباره نزد خدا شد و گفت :"خداوندا تنهای تنها شده ام . به یاد می آورم چگونه برایم آواز می خواند ؛ می رقصید ؛ از گوشه ی چشم نگاه ام می کرد؛  خنده اش گوشم را نوازش می داد؛ تن اش خرم و دیدارش دل نواز بود .
"او را به من باز پس ده."
خداوند فرمود:"باشد." و زن را به او پس داد.
پس از سه روز ، بار دیگر مرد نزد خدا شد و گفت:"خدایا! نمی دانم چگونه است اما گویا زحمت او بیش از رحمت اوست.
"پس کرم کن و او را باز از من پس گیر ."
خداوند فرمود:"دور شو ! بس است هر چه گفتی . برو با او بساز
.